شب حدود یک بود که راهی حرم شدیم. بروبچ راست میگفتن. عراقیها عین تعطیلات آخر هفته, که اصفانیا دنبال رودخونه هستن. اینجا عراقیا خونوادگی , یه حصیر و زیرانداز داشتن و یه سبد خوراکی. اومده بودن تعطیلات بین الحرمین.خبس دیگه...
اینجا همونقدر که ما ایرانیا گاهی شبهای عیدِ نیمه شعبان, از روی شادی میریزیم توو جاده ی مسجد جمکران و یا توو شهرهامون میریزیم توو خیابونها و به شادی هستیم... و گاهی اصل ماجرا (امام زمانمون) رو فراموش, خب اینها رو هم حق بدیم که گاهی شبهای جمعه به یاد امام زمونشون و امام حسین و حضرت ابالفضلشون میریزن بین الحرمین و دورهم جمع هستن و گاهی اصل ماجرا(دلیل اومدنشون به بین الحرمین, دعا و زیارت) رو فراموش میکنن.
اگه میخواستم از زمانم اون سود بهینه رو ببرم باید توو این صحنه ها فقط بیننده میشدم , حتی تحلیلش رو هم موکول میکردم به آینده. بیخیال... چشمها را باید شست , جور دیگر باید دید...
شب جمعه بود آ داشتم بعد از سلام محضر آقام ابالفضل لعباس از طریق بین الحرمین میرفتم سمت آقام امام حسین(ع) . نیمیتونم بگم یوخده, بیش از یوخده دلم گرفته بود. دستی خودم نبود, این دل وقتی میگیره به جز صاحبش., به جز مالکش کسی نمیتونه بازش کنه. داشتم از سمت حرم آقا ابالفضل میرفتم سمت آقا و سرورم سیدالشهدا(ع). تا حالا هنوز طلب حاجتی برای خودم نداشتم....
(دلم یوخده گرفته بود, آخه داشتم میدیدم , اوضاعم اینجا هم داره مثلی مسجدالنبی و مسجدالحرام میشه..... آخه اونجام هیچی برای خودم طلب نکردم. وقتی برگشتم همه من رو آدمی میدونستن که موقعیتهاش رو از دست داده. البته خودم میدونستم که تلف نکردم, به چیزایی رسیده بودم که شاید هرگز کسی به این زودی بهش نمیرسید ولی خب دنیایی هیچی برداشت نکرده بودم , هیچ..... حالا اینجاهم , هروقت خودم رو محضر باب الحوائج میدیدم نمیتونستم حتی سلامتی برای خودم طلب کنم, آخه سالها بود ته قلبم میگفتم حتما مصلحتی هست پس حالا چی میخواستم؟! فقط میتونستم التماس کنم کمی ظرفیتم رو بیشتر کنن, کمکم کنند بتونم در طول عمرم تاب تحملم کمتر از آنچه که باید نشود... اونوخت اینجوری خیلی تلخی ها رو تحمل میکردم و خب به هرحال چشم به روی خیلی چیزایی که به چشم دیگران لذت و شیرینی و رشد و تکامل و پیشرفت بود میپوشوندم... خب دیگه) سرم رو زیر انداختم و با یه لبخند شیرین راه افتادم و حرکت کردم سمت آقام امام حسینم(ع). دلم حالا یوخده راضی بود....
شب جمعه بود , سالهای سال توو گوشم خونده بودن: امشب آقا کربلا هستن. امشب خانم فاطمه ی زهرا کربلا هستن. امشب... امشب کارنامه ی اعمالت رو میبرن محضر امام و ولی امر مسلمین جهان حضرت بقیه الله(عج)..... و حالا شبِ جمعه بود و من کربلا بودم... بین الحرمین. نمیدونستم کجا آرووم بگیرم...
تووی اون دل آشوبی فقط تووی ذهنم یه چیزی موج میزد:
امان از دل زینب....
دعای کمیل رو که خوندیم. یه جایی نشستم و زیارت آل یاسین رو خوندم. جامعه ی کبیره ... حالا دیگه انگار کمی دلم آرووم و قرار گرفته بود.
انشالله به زودی این بیقراری رو تووی بین الحرمین تجربه کنی.
زمزمه ی خوبی بود:
به طه , به یاسین. به معراج احمد
به قدر و به کوثر, به رضوان و طوبی
به وحی الهی , به قرآن جاری
به توراتِ موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی,
چوباشم گدای گدایان زهرا
چه شبها که زهرا دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بیتاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص, امیرت مشخص
مکن دل, دل ای دل , بزن دل به دریا
که دنیا, به دنیا, به خسران عقبی نیَرزد
به دوری زِ اولاد زهرا نیرزد
و این زندگانی ِ فانی , جوانی , خوشی های امروز و اینجا
به افسوسِ بسیارِ فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقیناً, یقیناً خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی زِ خوابت.
چه اندازه در ندبهِ ها , زارِ یاری
به شانه کشیدی غمِ سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربارِ یاری؟
اگر یکنفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردارِ یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بیتاب و بیمارِ یاری؟
دل آشفته بودن , دلیل کمی نیست.
اگر بیقراری , بدان یارِ یاری
و پایانِ این بیقراری , بهشت است
بهشتی که سرخوش زِ دیدارِ یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و بارانِ رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی , نگاه دلت را به مردم
که بازارِ یوسف فروشی شدیداً گرفته.
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش, که دریای ناب است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جانِ مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امیدِ فقیرانِ مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحانَ, سبحانَ, سبحان مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیحِ گریبانِ مهدی
به حج جمیلش , به جاه جلیلش
به صوتِ حجازیِ قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاهِ شامش
به آهنگِ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدانِ مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما براین بنده ی بی سروپا
مرا همدم و محرم و هم رکابِ سفرهای سوی
خراسان و شام و عراقش بگردان
یامهدی
یا مهدی مددی.......